به دنبال خدا نگرد، خدا در بیابان های خالی از انسان نیست، خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست، خدا در مسیری که به تنهایی آن را سپری می کنی نیست، خدا آنجا نیست، به دنبالش نگرد.

 

خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست، در قلبیست که برای تو می تپد، خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد، خدا آنجاست...

 

خدا در خانه ای است که تنهایی در آنجا نیست، در جمع عزیزترین هایت است، خدا در دستی است که به یاری می گیری ، در قلبی است که شاد می کنی، در لبخندی است که به لب می نشانی، خدا در دیر و بتکده و مسجد نیست، لابلای کتاب های کهنه نیست، این قدر نگرد، گشتنت زمانیست که هدر می دهی، زمانی که می تواند بهترین ثانیه ها باشد...

 

  خدا آنجاست که زندگی می کنی و زندگی می بخشی، خدا در جشن و سروریست که به پا میکنی، آنجاست که عهد می بندی و عمل می کنی، خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دوری از انسانها نگرد، آنجا نیست، او جایی است که همه شادند، جایی است که قلب های شکسته ای نمانده...

 

خدا را در غم جستجو نکن، در کنج خاک گرفته آنچه که سال ها روایت کرده اند نگرد، آنجا نیست، خدا را در جای دگر باید جستجو کنی، جوانمردهایی که با پای پیاده میروند به جستجوی خدا او را نخواهند یافت، خدا نزدیکتر از آنست که فکر می کنیم، در فاصله نفس های من و توست که به هم آمیخته، در قلبیست که برای تو می تپد، در میان گرمای دستان ماست که به هم پیچیده، خدا اینجاست همسفر مهربان من، اینجا......

 

زندگی فرصتی ست کوتاه و تکرار ناپذیر، زندگی امکانی ست محدود، با امکان محدود زندگی؛ باید نامحدود را جست، باید از فرصت کوتاه زندگی؛ برای یافتن جاودانگی بهره برد.

 

بنابراین؛ زندگی چالشی ست بزرگ؛ مخاطره ای عظیم، فرصت یکه و یکباره زندگی را نباید صرف چیزهای کم بها کرد، چیزهای کم بها چیزهایی اند که مرگ آنها را از ما میگیرد، زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمیتواند آنها را از ما بگیرد.

 

خداوند گفته است: من گنجی مخفی بودم، دوست داشتم شناخته شوم، آفریدم آفریدگان را تا شناخته شوم.

 

بنابراین؛ خداوند آفریدگان را آفریده است، زیرا دوست داشته است که بیافریند، او آفریده است تا در آیینه جان فهیم آفریدگان دیده و شناخته شود، شناخت همسنگ علم اصطلاحی نیست، شناخت چیزی ست از جنس تاملی ژرف.

 

بنابراین؛ تنها چیزی که ارزش عمر کوتاه و تکرار ناپذیر ما را دارد معرفت بر اللّه و به خود آیی است، شناخت بر دین است، آگاهی کیهانی ست، تامی ژرف است، مراقبه و اتصال است، تنها با اتصال است آن گنچ مخفی را می یابد.

 

دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم، دنیا چیزی ست که باید آنرا برداریم و با خود همراه کنیم، ترک دنیا راهی نیست که به بلوغ معنوی و آگاهی کیهانی بینجامد، سالکان حقیقی حقیقت بهره خود از دنیا را فراموش نمی کنند، آنها هرآنچه را که زندگی در اختیارشان می گذارد بر میگیرند.

 

آنها میدانند که همه این زندگی با شکوه هدیه ایست از طرف خداوند، آنها موهبت الهی را بر نمی گردانند، کسانی که از دنیا روی بر میگردانند نگاهی تیره و یاس آلود دارند، آنها دشمن زندگی و شادمانی اند، نباید از زندگی گریخت، باید مستانه و شادمانه به چالشهای پر مخاطره زندگی تن سپرد، چگونه می توان از زندگی گریخت و خود را پشت سر گذاشت!؟

 

ما همه پاره ای از زندگی هستیم، زندگی در رگهای ما جاریست و در سینه ما می تپد، زندگی عین خود ماست، از زندگی به کجا می توتن گریخت!؟ تمنای گریز از زندگی تمنای خودکشی ست، گریز از زندگی تلاشی ست از سر زبونی، گریز از زندگی، گریز از خداست، به کجا می توان گریخت که خدا نباشد؟؟؟

 

هم کیش من، کیش و دین همگی ما ستایش؛ عشق؛ خنده و زندگی ست.

 

بنابراین همه چیز را باید جشن گرفت، همه چیز را باید زندگی کرد، همه چیز را باید دوست داشت، همه چیز خاک را از آسمان جدا نمی کند، همه چیز این زندگی خاکی آسمانی ست، همه چیز این زندگی مادی الهی ست.

 

همه ما به ضیافت الهی دعوت شده ایم، ضیافت وجود، باید با همه وجود خود در این ضیافت شرکت کنیم، این گونه است که شکر نعمت این فرصت یکه و تکرار ناپذیر را به جا آورده ایم، خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم، او زندگی را به ما بخشیده است تا آن را به تمامی زندگی کنیم.

 

سر آخر خداوند از من و تو خواهد پرسید:

 

"آیا زندگی را زندگی کرده ای؟"

 

عزیز من؛ مرگ نیز پاره ای از این زندگی با شکوه است، حتی مرگ را نیز باید جشن گرفت، مرگ قله زندگی ست، اگر زندگی را به تمامی زیسته باشی آنگاه زیستن تو؛ رستن تو و مرگ تو نیز؛ پرواز توست.