مرواریدهای اشک بر چهره رخشانش پراکنده میگشت.نشسته بود و دو زانوی غم را در بغل گرفته بود.

انگار جانش بود که از کالبد بیرون می آمد و میرفت واو در فراقش چنین میگریست.

گاهی بر میخواست و بی تابانه چند قدمی راه میرفت.گاهی هم فروتنانه خود را به سجده می انداخت.و زمزمه میکرد    :    ((درود بر تو ,ای گرامی ترین وقت هایی که با ما مصاحب و یار بودی وای بهترین ماه در روزها و ساعت ها!درود بر تو ای ماهی که آرزوها درآن برآورده است و کردار شایسته در آن فراوان!

درود بر تو ای همنشینی که احترام و گرامیداشت تو هنگام آمدنت بزرگ است و غم هجران تو بس جانکاه!درود برتو ای همسایه ای که دلها با آمدن تو نرم و فروتن گردید و گناهان در آن کاستی گرفت!

درود بر تو ای یاری دهنده ای که ما را بر چیره شدن بر شیطان یاری کردی,وای همنشینی که راههای نیک راآسان نمودی!

درود بر تو! چه طولانی بودی بر گناهکاران و چه باهیبت و عظمت بودی در دلهای اهل ایمان!

بارخدایا ما اهل این ماه هستیم ... ))

(دعای چهل و پنجم صحیفه ی سجادیه)

 

این نه یکبار که کار همه ساله ی او بود...

و او امام سجده گران حضرت سجاد(ع)بود که در فراق ماه مبارک رمضان چنین میگریست.