سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
وصیتنامه شهدا
وصیت شهدا
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
درباره

جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
کاربردی
کارنامه عملیات ها
جنگ دفاع مقدس
ابر برچسب ها

مرواریدهای اشک بر چهره رخشانش پراکنده میگشت.نشسته بود و دو زانوی غم را در بغل گرفته بود.

انگار جانش بود که از کالبد بیرون می آمد و میرفت واو در فراقش چنین میگریست.

گاهی بر میخواست و بی تابانه چند قدمی راه میرفت.گاهی هم فروتنانه خود را به سجده می انداخت.و زمزمه میکرد    :    ((درود بر تو ,ای گرامی ترین وقت هایی که با ما مصاحب و یار بودی وای بهترین ماه در روزها و ساعت ها!درود بر تو ای ماهی که آرزوها درآن برآورده است و کردار شایسته در آن فراوان!

درود بر تو ای همنشینی که احترام و گرامیداشت تو هنگام آمدنت بزرگ است و غم هجران تو بس جانکاه!درود برتو ای همسایه ای که دلها با آمدن تو نرم و فروتن گردید و گناهان در آن کاستی گرفت!

درود بر تو ای یاری دهنده ای که ما را بر چیره شدن بر شیطان یاری کردی,وای همنشینی که راههای نیک راآسان نمودی!

درود بر تو! چه طولانی بودی بر گناهکاران و چه باهیبت و عظمت بودی در دلهای اهل ایمان!

بارخدایا ما اهل این ماه هستیم ... ))

(دعای چهل و پنجم صحیفه ی سجادیه)

 

این نه یکبار که کار همه ساله ی او بود...

و او امام سجده گران حضرت سجاد(ع)بود که در فراق ماه مبارک رمضان چنین میگریست.





وخدا با موسی(ع) ( بی واسطه) سخن گفت.

                                               نسا/167

من چقدر ساده نگاه میکنم,که خیال میکنم تو باید...مثل آدمها با همین کلمات جواب مرا بدهی.اما تو حرف میزنی...تو واقعآ حرف میزنی.و هزار راه برای حرف زدن با آدمها بلدی...بعضی وقتها حرف هایت را با زبان دیگران به آدم میگویی بعضی وقتها حرفهایت را در کتابها میگذاری و خیلی وقتها هم با گوشه و کنایه و رمز و اشاره صحبت میکنی.

میدانم که تو از هر دری وارد میشوی تا با ما حرف بزنی

چرا ما بعضی حرفهایت را نمیشنویم؟؟یا میشنویم...اما نمی فهمیم؟؟





خود حقیر بینان دین فروش

نوشته اند بان وی محجبه ای در یکی از سوپرمارکتهای زنجیره ای در فرانسه خریدهایش را پشت ندوق آورد.صندوقدار یک خانم بی حجاب واصالتآ عرب بود .او نگاهی از روی تمسخر به بهانوی محجبه انداخت و حین کار اجناس را متکبرانه به گوشه ی میز  می انداخت. اما خانم محجه که روبنده بر چهره داشت همچنان خونسرد بود.بلاخره صندوقدار طاقت نیاورد وگفت   : ((ما اینجا توی فرانسهخودمان هزارتا مشکل و بحران داریم.این نقابی که تو روی صورتت داری یکی ازهمین مشکلهاست.که عاملش تو وامثال تو هستید.اگر میخواهی دینت را نمایش دهی یا روبنده به صورت بزنی برو به کشور خودت و هرجور میخواهی زندگی کن.))خانم محجبه اجناس خود را در نایلون گذاشت ,سپس روبنده از چهره برداشت و در پاسخ صندوق دار که از دیدن چهره اروپایی و چشمان آبی او جا خورده بود گفت: ((من جد اندر جد فرانسوی هستم ...این دین من است...واینجا وطن من است...شما دینتان را فروختید وما خریدیم! ))

 

منبع:هفته نامه صبح صادق_شماره607

 

ترجمه متن:نقاب آزادی زنان است